دفاع جانانه یک مسلمان از حجاب، علت اندیشه تانیا پولینگ، تازه مسلمان آلمانی
یکی از روزها که با دوستانم در مرکز خرید شهر هامبورگ مشغول گشتن بودیم ، ناگهان به یک زن مسلمان محجبه برخورد کردم. با غرور خاصی شروع به مسخره کردن او کردیم و من به او گفتم : این چه قیافه ای است که برای خودت درست کرده ای ؟ برخلاف انتظار من که فکر می کردم او را خرد کرده ام ، بلافاصله جواب داد: این چه وضعیت برهنگی است که تو برای خودت درست کرده ای
گفتگویی غافلگیرکننده بین ما در گرفت و آن خانم مسلمان نه تنها از خود هیچ ضعفی نشان نداد بلکه تمام مدت نیز سعی کرد تا به من بفهماند که حفظ حیا و پوشش نشانه سلامت روح و روان است. و بر عکس برهنگی نشانی از بیماری و عدم سلامتی روح است. طبیعتاً در آن وضعیت همه حرفهای او را رد کردم و هر کدام از ما به راه خود ادامه داد. اما این برخورد مرا شدیداً به فکر فرو برده بود و روزها به شخصیت محکم و پرصلابت آن زن محجبه فکر می کردم. همین فکر حس کنجکاوی مرا برانگیخت و بالاخره یک روز از روی کنجکاوی به مسجد امام علی (علیه السلام) در هامبورگ رفتم.
حضور ملیتهای مختلف حتی آلمانی مسلمان بسیار برایم جالب بود و بهت زده اعمال آنان را زیر نظر گرفته بودم . آن روز با عده ای نیز صحبت کردم و خصوصاً که متوجه شدم، دین اسلام فقط مخصوص شرقی ها نیست و اروپایی های زیادی نیز به این دین مشرف شده اند . از سوی دیگر روابط عاطفی آنان خیلی مرا مجذوب خود کرده بود. احساس می کردم همه با هم هستند و کسی احساس تنهایی ندارد، اگر چه در اقلیت هستند. مقایسه می کردم با زندگی خودم و می دیدم ، ما اگر چه در جمع هستیم ، در کنار یکدیگر زندگی می کنیم ، دوست و رفیق و آشنا زیاد داریم، بعضاً با خانواده نیز زندگی می کنیم ، اما در واقع هر کسی برای خودش زندگی می کند. نمی دانم شاید بهتر است بگویم ما حتی برای خود نیز نبودیم ، از آنجایی که هیچ کس حتی به خودش نیز فکر نمی کرد و فکر نمی کرد برای چه در دنیا آمده است، یا برای چی زندگی می کند ، آخر خط چیست ؟ من این حالت را در مسلمانان ندیدم. آنها سرگردان نبودند و می دانستند برای چه زندگی می کنند. از هر که سؤالی می کردم ، جوابی داشت و همه جوابها تقریباً یکی بود. آنها انسان را در مقابل همه چیز مسؤول می دانستند. در حالی که من یاد گرفته بودم، انسان فقط در برابر خودش مسؤول است.
فرد هنگامی که در جمع مطرح می شد، دیگر معنایی نداشت و من بر عکس از فرد و حقوق فرد شنیده بودم. اینجا بود که دریافتم اینها با هم هستند چون قلبهایشان برای یک چیز می تپد. ارتباط من بدین صورت با مسجد هامبورگ به طور مداوم ادامه یافت و در این رفت و آمدها با برخی از مسلمانان ، خصوصاً ایرانی ها ارتباطم بیشتر شد. استدلال های آنان را کاملاً قبول داشتم و این گفتگوها و رفت و آمدها تا بدانجا پیش رفت که بالاخره احساس کردم من هم « یک مسلمان هستم » و بدین ترتیب شهادتین را به جا آوردم.