* لطفا در مورد نحوه مسلمان شدنتان بیشتر توضیح دهید از جمله اینکه چطور شد دین اسلام را پذیرفتید و در آن هنگام در چه شرایط روحی و روانی به سر میبردید؟
برای فوق لیسانس از دانشگاه لاس در تگزاس پذیرفته شدم، بعد از فارغالتحصیلی در دانشگاه تگزاس جنوبی تدریس را شروع کردم و در آنجا با تعدادی از دانشجویان مسلمان آشنا شدم در میان آنها دانشجویانی از کشورهای مختلف اسلامی از جمله ایران، لبنان، پاکستان، فلسطین، عربستان، اردن و نیجریه بودند. دیدگاهی که آنها در مورد مسائل مختلف داشتند برایم جالب بود. فکر میکردم آنها جور دیگری به دین نگاه میکنند که من اصلا آن را تجربه نکرده بودم این مسئله باعث شد بیشتر تحقیق کنم، مسئولین دانشگاه به من این اختیار را داده بودند که درسی را که میخواهم تدریس کنم خودم انتخاب کنم و من فلسفه دین را انتخاب کردم و دو ترم آن را تدریس کردم و همزمان با آن ادیان بزرگ را با دانشجویان مرور کردم و سر این کلاسها به تدریج، به اسلام نزدیکتر میشدم، تا اینکه اسلام را پذیرفتم.
با اکبر درباره اعتقاداتش بحث میکردیم، دانشجوی خوبی بود و خیلی صادقانه حرف میزد و اعتقادات جدی داشت و هیچ شکی درباره اعتقاداتش نداشت. از زمان آشنا شدن با اکبر تقریبا سه سال طول کشید تا مسلمان شدم، البته در آن زمان به مساجد میرفتم و با مسلمانان صحبت میکردم و به تدریج جذابیتهای اسلام را بیشتر درک میکردم هدف من فقط کار علمی درباره اسلام بود و کنجکاو بودم که مسلمانان چطور فکر میکنند، ولی به طور ناخواسته هر چه بیشتر تحقیق میکردم بیشتر به اسلام علاقهمند میشدم، نماز خواندن را یاد گرفته بودم و بعضی وقتها نماز میخواندم مخصوصا نماز جماعت را زیاد دوست داشتم، ولی هنوز شهادتین را نگفته بودم تا یک روزی بعد از نماز جمعه در پارکینگ مسجد چند مسلمانان سیاهپوست آمریکایی پیش من آمدند و گفتند؛ میخواهند با من آشنا شوند و از نحوه آشنایی من با اسلام پرسیدند و... من پیش آنها شهادتین گفتم و بهطور رسمی مسلمان شدم و گریه کردم. آنها خیلی خوشحال شدند و همان روز اول به من پیشنهاد دادند که پیشنماز آنها شوم و قرار شد با همدیگر بیشتر همکاری داشته باشیم، بعد از آن با همکاری آنها انجمن مسلمانان در دانشگاه تگزاس جنوبی تأسیس کردیم. البته گروهی که در آنجا داشتیم اکثرا سنی بودند، ولی من از اول هیچ شکی نداشتم که شیعه شوم یا سنی؟ چرا که نهجالبلاغه را خوانده بودم و میخواستم یا اسلام تشیع را قبول کنم یا بی دین بمانم.
* چطور شد که همانجا پس از ملاقات با مسلمانان سیاهپوست آمریکایی شهادتین را گفتید و رسما مسلمان شدید؟ آیا آنجا اتفاق خاصی برایتان پیش آمد؟
نه، این کار یک باره اتفاق نیفتاد و قبل از آن خیلی درباره اسلام فکر کرده بودم، ولی ملاقات با این مسلمانان آمریکایی، موجب تحریک من برای پذیرش اسلام شد، یعنی من قبل از دیدن آنها در مرز مسلمانی بودم و به دین اسلام خیلی نزدیک شده بودم، ولی ملاقات با آنها برایم جالب بود و اخلاص آنها برایم خوشایند بود و مرا به پذیرفتن اسلام تشویق میکرد و مرا به طرف اسلام کشاند.
* بعد از اینکه رسما اسلام را پذیرفتید؛ چه تغییراتی در کارهای روزمرهتان صورت گرفت؟ و چطور شد تصمیم گرفتید به ایران بیایید؟
دانشجویان مسلمان بیشتر شده بودند و به خاطر این، اختلافاتی با مسئولین دانشگاه داشتم آنها میخواستند من در مدیریت دانشگاه کار کنم و مرا مشغول کاغذ بازی کنند، ولی من فقط میخواستم تدریس کنم لذا تصمیم گرفتم که به ایران بیایم.
یکی از دانشجویان ایرانی مرا به دکتر خرازی که آن زمان سفیر ایران در سازمان ملل بودند معرفی کرد و من پس از آن از دانشگاه استعفا دادم و به صورت جدی تصمیم گرفتم به ایران بیایم و هدفم این بود که دو سال در ایران باشم و چیزی درباره فلسفه اسلامی یاد بگیرم و چیزهای زیادی از اسلام بدانم و بعد از آن دوباره به آمریکا برگردم.
با کمک دکتر خرازی دعوتنامهای از انجمن حکمت و فلسفه تهران فراهم شد و قرار شد به ایران بیایم. در دفتر دکتر خرازی به طور اتفاقی آیتالله مصباح را دیدم. ایشان آن زمان سفری به آمریکا داشتند و من در آنجا با ایشان آشنا شدم و دکتر خرازی هم مرا به ایشان معرفی کرد و با هم گفتگو کردیم و در پایان آیتالله مصباح از من خواست به قم بیایم و در مؤسسه امام خمینی (ره) که آن موقع با نام بنیاد باقرالعلوم (ع) فعالیت می کرد مشغول شوم.
من به ایشان گفتم، اگر دعوت نامه رسمی بفرستند می توانم بیایم. ولی من نتوانستم منتظر دعوتنامه ایشان باشم و به انجمن حکمت و فلسفه در تهران رفتم و با دکتر اعوانی، تحصیل فلسفه اسلامی را شروع کردم و ایشان در این مورد خیلی زحمت کشیدند.
من قبل از آمدن به ایران، مقداری ادبیات فارسی خوانده بودم، ولی وقتی کسی با من احوالپرسی می کرد نمیتوانستم جواب دهم و فارسی صحبت کردن برایم سخت بود. دکتر اعوانی پیشنهاد دادند برای این که زبان فارسیام تقویت شود، فلسفه اسلامی را از کتب فارسی شروع کنیم؛ بنابراین آموزش فلسفه اسلامی را با رسالههای فلسفی سهروردی استفاده می کردم تا جایی که موجب خنده دوستان می شد.
بعد از مدتی دکتر اعوانی گفتند،اگر میخواهی فلسفه را خوب یاد بگیری، باید همان رساله های سهرودی را به زبان عربی هم بخوانیم. بنابراین دوباره همان سه رساله فلسفی سهرودی را که می گویند خودشان به دو زبان عربی و فارسی نگاشته اند خواندیم که خیلی عالی بود.
همکاری شما با آیت الله مصباح و فعالیتتان در مؤسسه امام خمینی (ره) چگونه شروع شد؟
فعالیت بنده در مؤسسه امام خمینی (ره) اتفاقی بود، دوستی داشتم اهل تگزاس بود اصالتاً عراقی بود، ولی در آمریکا بزرگ شده بود، یک روز خبر داد می خواهد به قم بیاید و از یک دختر عراقی مقیم ایران خواستگاری کند و از من خواست من هم همراهش بروم. در قم به صورت اتفاقی یکی از معاونین آیتالله مصباح که از قبل مرا می شناخت در خیابان دیدم.
ایشان از من خواست پیش آیتالله مصباح برویم. خدمت آیتالله مصباح رسیدیم، ایشان از حضور من در ایران ابراز خوشی می کردند و پرسیدند چرا به قم نیامدم من هم به ایشان گفتم؛ منتظر دعوتنامه رسمی بودم و ایشان بلافاصله گفتند: خوب من الان به شما دعوتنامه رسمی می دهم. این دیدار باعث شد هر هفته یک روز از تهران به قم بیایم و در بنیاد باقرالعلوم که امروز مؤسسه امام خمینی نام گرفته تدریس کنم و سال بعد، به دو روز در هفته افزایش یافت. چون می خواستم زبان فارسی را بیشتر یاد بگیرم، تصمیم گرفتم یک سال دیگر هم در ایران بمانم وآمدم درقم ساکن شدم و سال بعد از آن هم همین طور پیش رفت، در آن سال یکی از دانشجویانم کسی را برای ازدواج به من معرفی کرد.
ازدواج ما هم خیلی عجیب بود. چند جلسه بیشتر نبود که تصمیم گرفتم ازدواج کنم. آشنایی چندانی با دختر و خانوادهشان نداشتم و فقط با اعتمادی که به آن دانشجو داشتم پذیرفتم با آن خانم ازدواج کنم. قبل از مراسم پیش حضرت معصومه (س) رفتم و خیلی دعا کردم که ازدواج موفقی داشته باشم و درست تصمیم بگیرم.
بعد از ازدواج، تمام وقت در بنیاد باقرالعلوم مشغول شدم، بعد هدفم کلاً عوض شد و فکرکردم که اگر اینجا بمانم و برای طلبه ها تدریس کنم، بیشتر می توانم خدمت کنم.
* مهمترین عامل موفقیت خود را در چه چیزی میدانید؟
لطف خدا (مدتی مکث میکند) آنچه من از گذشته زندگی خودم میبینم اعمال نادرست و خرابکاری است، ولی لطف خداست که راه را برای بنده باز کرد.
*بعد از اینکه مسلمان شدید از نزدیکان یا دوستان شما کسانی بودند که به واسطه شما، مسلمان شده باشند؟
خیلی از دوستانی که داشتم بعد از مسلمان شدنم با من قطع رابطه کردند و چون اغلب در ایران هستم ارتباط زیادی با نزدیکان گذشته ندارم؛ البته چند نفر هستند مسلمان شدند، ولی از نزدیکان یا دوستان بنده نبودند.
البته افراد زیادی هستند که گفتند با خواندن آثار بنده به دین اسلام علاقه پیدا کردهاند و خواستهاند بیشتر درباره آن تحقیق بکنند و...
SHIA-NEWS.COM